حرف رفتن مزن ای یار دلم می شکند
18 شهریور 1398
حرف رفتن مزن اي یار دلم می شکنـد
در عـزای دو علمـدار علم مـی شکنـد
شـانه هاي بـه عـزا متصلم می شکنـد
پـایه هاي بـدنم آب و گلم می شکنـد
حرف رفتـن مزن اي یار مرا می سـوزی
شیـون و ناله فقـط بر دو لبم می دوزی
فکر تنهـایی بعـد از تـو مــرا آزارد
شعله ها در دل آتـش زده می افروزی
مـن کـه غربـت زده اي بی کس و دور از وطنم
از جدایی تـو مگـو تاب نمـانده بـه تنم
با وداع گفتـن خود قلب مرا خون کردی
خیره در چشم تـو از عمق درون ناله زنم