داستان
18 خرداد 1395
در ماه رمضان چند جوان ،پیرمردی را دیدند که دور از چشم مردم، غذا میخورد.
به او گفتند: ای پیرمرد مگر روزه نیستی؟
پیرمرد گفت: چرا روزه ام ،فقط آب و غذا میخورم، جوانان خندیدن و گفتند: واقعا؟
پیرمرد گفت: بلی، دروغ نمی گویم، به کسی بد نگاه نمیکنم، کسی را مسخره نمیکنم، با کسی با دشنام سخن نمی گویم، کسی را آزرده نمیکنم، چشم به مال کسی ندارم و …
ولی چون بیماری خاصی دارم متاسفانه نمیتوانم معده ام را روزه دارش کنم،
بعد پیرمرد به جوانان گفت: آیا شما هم روزه هستید؟
یکی از جوانان در حالی که سرش را از خجالت پایین انداخته بود ، به آرامی گفت: خیر ما فقط غذا نمیخوریم!!!
* فرا رسیدن ماه رمضان بر همه آنان که چشم و دل و زبان و رفتار و کردارشان ، در خدمت خلق خداست، و زمین را ، آب را ، گل و سبزه را ، و دیگر موجودات را آسیب نمی رساند مبارک..