دردانه اباعبدالله
15 آبان 1395
جادههای بیابانی، حرمتِ پاهای زخمی را نگاه نداشته اند. تازیانه ها پیکرِ سه ساله را خوب میشناسند و خورشیدی که آتش میگرید و عطش را در حنجره ها سنگینتر میکند.
و اینک، شبِ شام، سنگین بر شهر لمیده است؛ چنان که سقفِ ویرانه را توانِ تحمّل نیست. لهیبِ ماتمی که از خرابه می ترواند، قصرِ ابلیسِ علیهالسلام را به آتش کشیده است. بادها زوزه میکشند و ابرها، سیاه اشک میریزند. امّا میان این همه غوغا، ضجّهای کودکانه، ستونهای متزلزل شام را به لرزه نشانده است. کسی پیشتر اگر رفت، خواهد شنید و خواهد دید، دخترکی سیاهپوش که هر لحظه، نامِ پدر بردنش، عطوفت را در دلِ حتّی سنگها، به آتشفشانی بدل میکند…
السلام علیک یا رقیه بنت الحسین