گل نازدانه پدر
رقیه …رقیه نجیب ! ای مهتاب شب های الفت حسین ! ای مظلوم ترین فریاد خسته ! گلِ نازدانه پدر و انیس رنج های عمه !
رقیه… رقیه کوچک! ای یادگار تازیانه های نینوا و سیل سیلی کربلا ! دست های کوچکت هنوز بوی نوازش های پدر را
می داد، و نگاه های معصوم و چشمان خسته ات، نور امید را به قلب عمه می تاباند.
رقیه… رقیه صبور ! بمان، که بی تو گلشن خزان دیده اهل بیت، دیگر بوی بهار را استشمام نخواهد کرد، تو نوگل بهشتی
و فرشته زمینی، پس بمان که کمر خمیده عمه، مصیبتی دیگر را تاب نخواهد آورد.
دردانه اباعبدالله
جادههای بیابانی، حرمتِ پاهای زخمی را نگاه نداشته اند. تازیانه ها پیکرِ سه ساله را خوب میشناسند و خورشیدی که آتش میگرید و عطش را در حنجره ها سنگینتر میکند.
و اینک، شبِ شام، سنگین بر شهر لمیده است؛ چنان که سقفِ ویرانه را توانِ تحمّل نیست. لهیبِ ماتمی که از خرابه می ترواند، قصرِ ابلیسِ علیهالسلام را به آتش کشیده است. بادها زوزه میکشند و ابرها، سیاه اشک میریزند. امّا میان این همه غوغا، ضجّهای کودکانه، ستونهای متزلزل شام را به لرزه نشانده است. کسی پیشتر اگر رفت، خواهد شنید و خواهد دید، دخترکی سیاهپوش که هر لحظه، نامِ پدر بردنش، عطوفت را در دلِ حتّی سنگها، به آتشفشانی بدل میکند…
السلام علیک یا رقیه بنت الحسین
داغدار آینه کرب و بلا
امشب اشک داغ روی گونه هایم، در کنار تپش های ملتهب قلبم،
نظاره گر پر کشیدن سجده دارترین عنصر هستی است.
ای امام زمزمه های عاشقانه شب،سفرت پرباران!
********
ای سرور عابدان عالم،امشب که شب رحلت توست،
به درگاهت می آیم تا بر جوانی ام دعا کنی،
تا در لطافت و غلظت و رقت و نورانیت تو شناور شوم و ذوب شوم در زلال نگاهت.
سیدالساجدین
باز گریان غم همنفسی باید شد
زائر مرغ غریب قفسی باید شد
باز یک عده جفا،زخم روی زخم زدند
از قضا باز عزادار کسی باید شد.
غیبت
ΘΘ تلنگر
غیبت میکنی و میگی:
دیدم که میگم! !
رفیق من…
اگه ندیده بودی که “تهمت” بود.! !
مثل خدا ستّار العیوب باش
اگه چیزی هم میدونی نگو…